حالا بیا

با نوازش هایت

با لبخندت

با سلام ات،

ببین!

من پراکنده شدم

با خاک پراکنده ی سرد

از سقوط بمب روی خانه

من پراکنده شدم

با قطرات فواره ی خون

از سقوط شمشیر، روی شریان مگو

با ضرب قمه، روی کتف

من پراکنده شدم

و تو در من بودی

جمع ام کن.

با نگاهت

روشن…

جمع ام کن

در حلقه ی بازوهایت

با بوسه روی زخم گلویم

با بوسه روی زخم کتفم

با بوسه روی قلبم

هنوز

می توانم

با تو دوست بدارم همه ی هستی را

می توانم هنوز….

انگشتم می فشارد آژیر درت را

هنوز می توانی آژیر خطر را احساس کنی….

راه بده به کبوترهایم

راه بده به کبوترهایم

که زمین را، روز را، خورشید را،

و تو را

در پناه بال های درخشان خود می خواهند

فردا دیر است، فردا دیر است،

باز کن این در را بر خدای صلح جاویدان

امروز، اکنون….

 



نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست


نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

 

 

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

 

وصل تو کجا و من مهجور کجا

دردانه کجا حوصله مور کجا

هر چند ز سوختن ندارم باکی

پروانه کجا و آتش طور کجا

 

منصور حلاج آن نهنگ دریا

کز پنبهٔ تن دانهٔ جان کرد جدا

روزیکه انا الحق به زبان می‌آورد

منصور کجا بود؟ خدا بود خدا

 

وا فریادا ز عشق وا فریادا

کارم بیکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا دادا

ور نه من و عشق هر چه بادا بادا

 

گفتی که منم ماه نشابور سرا

ای ماه نشابور نشابور ترا

آن تو ترا و آن ما نیز ترا

با ما بنگویی که خصومت ز چرا

 

هرگاه که بینی دو سه سرگردانرا

عیب ره مردان نتوان کرد آنرا

تقلید دو سه مقلد بی‌معنی

بدنام کند ره جوانمردان را

 



نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

 

اگه تو از پيشم بري سر به بيابون مي ذارم

هر چي گل شقايقه رو خاك مجنون مي ذارم

اگه تو از پيشم بري من خودم و گم مي کنم

به عمر تو رو شرمنده حرفاي مردم مي کنم

اگه تو از پيشم بري دل رو به دريا مي زنم

غرور خورشيد و با برف آرزوها مي شكنم

اگه تو از پيشم بري کار من آوارگيه

خلاصه شو واست بگم که آخر زندگيه

اگه بري شكايت تو رو به دريا ميكنم

شقايقاي عالم و من بي تو رسوا ميكنم

اگه تو از پيشم بري زندگي خاکستريه

فرداش يكي خبر مي ده دلت پيش ديگريه

اگه تو از پيشم بري شمعدونيا دق ميكنن

شكايت چشم تو رو به مرغ عاشق ميكنن

اگه بري پرستوها از زندگيشون سير ميشن

آهوا توي دام صياداي پير اسير مي شن

اگه بري دريا پر از اشك و نياز ماهياس

شباي شهرمون مثه چشماي عاشقت سياس

اگه بري يه شب تو خواب دريا رو آتيش مي زنم

نردبون آسمون و با هر چي نوره مي شكنم

اگه بري پروانه ها شمعا رو خاموشن ميكنن

قنرياي قفسي دل و فراموش ميكنن

اگه بري پلك گلا از غم عشق تو تره

يكي مثه من دلش از چشماي تو بي خبره

اگه تو از پيشم بري پنجرمون بسته ميشه

يه دل با صد تا آرزو از زندگي خسته ميشه

اگه بري مجنون ديگه از من و تو نميگذره

نرو بذار ببينمت باز از کنار پنجره

اگه بري من مي مونم با بازي هاي سرنوشت

که من رو تو دوزخ گذاشت ترو فرستاد به بهشت

اگه بري به آسمون شب شكايت ميكنم

يه شب مي شينم با خدا تا صبح خلوت ميكنم

اگه بري پرنده ها بر نمي گردن به لونه

بي تو کدوم پرنده اي راه خودش رو مي دونه

اگه تو از پشم بري تو ابرا غوغا ميكنم

براي مردن گلا بهونه پيدا ميكنم

اگه تو از پيشم بري ياسا ترك بر ميدارن

شبنما رو گل رز مگه حتي طاقت ميارن

اگه بري مردم منو به هم ديگه نشون مي دن

مي پرسن از همديگه که چي راجع من شنيدن

اگه بري همه ميگن عشق من و تو هوسه

بمون با هم نشون بديم که عشق ما مقدسه

اگه بري مي لرزه فرهاد و ستون بيستون

به خاطر اونم شده تو تا ابد پيشم بمون

اگه بري مي گن ديدي اين آخر و عاقبتش

ما هيچ کدوم و نمي خوايم نه رنج و ئنه محبتش

اگه بري نمي دونن شايد واست خوشبختيه

نمي دونن لذتت بعضي خوشيا تو سختيه

اگر چه وقتي تو بري ديگه من و نمي بيني

اگه بخواي هم مي بايد تا فصل م بشيني

اما تورو جوون خودت که از همه عزيزتري

با يك نگاهت منو تا اوون ور دنيا مي بري

اگه ميشه بري يه جا به آرزوهات برسي

يا که دور از چشماي من قلب تو دادي به کسي

برو منم با يد تو زندگي رو سر ميكنم

گاهي به اشتياق تو قلبم و پر پر ميكنم

عيدا که شد عشق تو رو تو قلب هفت سين مي چينم

با اينكه رفتي باز تو رو کنار هفت سين مي بينم

غصه نخور دنياي ما سمبل بي وفاييه

هر چي من و تو مي کشيم تقصير آشناييه

راستي اگه بخواي بري اين جوري طاقت مي يارم

خودم بايد دست تو رو دست غربت بذارم

اگه بري دنبال تو ميام تا اوج آسمون

اون وقت مي بينم همه رو پس تو نرو پيشم بمون

دلت مي خواد اگه يه روز بدون من مي رفتي يه جا

دنبال مهربونيات آواره شم تو کوچه ها

اگه بري يه وقت مي کي مي بيني مريم نداري

اون وقت بايد دسته گل و رو خاك مريم بذاري

اگه بري بيداي مجنون و پريشون مي کنم

سقف دل و بر سر آرزوها ويرون ميكنم

اگه بري اينجا يه دل بمون که صاحب اون مريمه

اگه بري دعاي من بازم مي ياد پشت سرت

من به فداي تو و عشق تو و فكر سفرت

 

 


نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

 

 

 

 

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه 

 

درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه 

 

این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه 

گردای رو آینه ها فقط غم زندگیه 

 

این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه

مشکل بی ستاره ها یه کم ستاره چیدنه 

 

این روزا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه 

آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه 

 

این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه 

جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه 

 

این روزا کار آدما دلهای پاک رو بردنه

بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه 

 

این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه 

ساده ترین بهانشون از هم خبر نداشتنه 

 

این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه 

جرم تمومشون فقط لذت آشناییه 

 

این روزا توی هر قفس یکی دو تا قناریه 

شبها غم قناریها تو خواب خونه جاریه 

 

این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه 

رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه

 

این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه

قلبای مثل دریامون پر از خراش و ترکه 

 

این روزا عادت گلها مرگ و بهونه کردنه 

کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه 

 

این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه 

نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه 

 

این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه 

رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه 

 

این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا ندارن 

مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن 

 

این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره 

هر جا یکی منتظر ورود یه مسافره 

 

 

 


نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

 

دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی

اما تو مدتی ست اجابت نمی کنی

 

دلی که داده ای به من از یاد برده ای

گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

 

بیمار عشق توست پرستوی روح من

از این مریض خسته عیادت نمی کنی

 

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست

گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

 

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن

آنقدر دور گشته که فرصت نمی کنی

 

گل های باغ خاطره در حال مردنند

به یاس های تشنه محبت نمی کنی

 

رفتی بدون آن که خداحافظی کنی

دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی

 

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را برای چه قسمت نمی کنی

 

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام

این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

 

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی

 


نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

 

 

ای آسمان باور نکن .کاین پیکر محزون منم
من نیستم! من نیستم!
رفت عمر من، از دست من
این عمر پست و مست من
یک عمر با بخت بدشش بگریستم، بگریستم!
لیک عمر پای اندر گلم
باری نپرسید از دلم
من کیستم؟ من چیستم؟

 



نقد ادبی و مطالعات شعر امروز

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نوحه اردبیل طرح توجیهی و پروژه کارآفرینی متخصص طب سنتی ایرانی خدمات دسترسی به اینترنت انواع سئو rPCBeta shop فراز تیونینگ