با شاخه ی گل یخ

از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست


نقد ادبی و مطالعات شعر امروز شاخه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مرانک پایگاه اطلاع رسانی مرانک خبر دیجی کالای سخت افزار هات گرام کسب وکارانلاین الان بخر تحویل بگیر علم آموزی فروشگاه تخفینو